امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه سن داره

بهانه قشنگ زندگی

پندها

پسر عزیزم: به کسي اعتماد کن که بتواند سه چيز تو را تشخيص دهد  اندوه پنهان شده در لبخندت را، عشق نهان در عصبانيتت را و معناي حقيقي سکوتت را... ...
5 بهمن 1390

صدای تو

گوش دلم را که به آهنگ دلنشین صدایت می سپارم    موجی از شوق در بند بند وجودم به رقص می آید... بودنت را آرامشی است    به لطافت گلبرگ های نیلوفر... تو ای چشم و چراغ دل بی تابم                       بودنت را سپاس.... ...
5 بهمن 1390

آسمان قلب تو

عزیز دل مادر   خدایی که در آسمان قلب توست نگاهبان همه قلبهای آسمانیست پس قوی باش و از افتادن نهراس       ...
5 بهمن 1390

واسه اون گنبد زرین

 خـسـته، افـتـاده ز پا، آمده زانو می‎زد                مـشـکلى داشت به آقاى خودش رو می‎زد می‎چکید از سر و رویش عرق شرم به خاک   مـشـت‎هـا واشده و پنجه به گیسو می‎زد دامـنـى داشـت پر از خاطره تیره و تلخ                   دسـت در دامـن آن ضـامـن آهو می‎زد همنوا با در و دیوار در آن عصمت محض                     نـالـه...
3 بهمن 1390

بی‏تاب‏تر از ستون حنانه

ماجرای بی‏کسی زهرا علیهاالسلام از جایی شروع شد که پلک‏های تو بر هم آمد. تو، رها و سبکبال از ادای رسالت، آرام، سر بر دامان مهربانی خداوند گذاشتی؛ در ازدحام سلام و تحیت فرشتگان، در هوای معطر جبرئیل، در ترنم صلوات فرشتگان، در احاطه غم و اندوه توامان، در جاودانگی اشک و ماتم من. مرا به دست قومی می‏سپاری که بزرگی تو را پاس نداشتند. به کوچه‏هایی که روزی عبورت را سنگ می‏زدند. به خانه‏هایی که دهان به ریشخند و زخم زبان گشودند؛ آنها که روزی رسالت آسمانی‏ات را به سخره گرفتند. جهل مردمان این شهر، قداست خانه‏ام را نشانه گرفته است؛ همان خانه که تو بارها کلون درگاهش را نواختی. داستان بی‏کسی زهرا علیهاالسلام از جا...
1 بهمن 1390

بعد از چند روز

پسمل مامان سلام بعد از چند روز حالا که امتحانات مامان تموم شده و  خدا رو شکرسرماخوردگی تو هم خوب شده فرصت پیدا کردم تا به وبلاگت سر بزنم و اونو به روز کنم دو هفته گذشته دوره سختی بود که گذروندیم ولی خدا رو شکر بعداً با یه خنده تو همه سختی هاش فراموش شد اول از همه از شیر گرفتنت بود که شبا خیلی خیلی اذیت می شدی و مداوم توی خواب نق می زدی و تا صبح مدام باید بیدار می شدی و آب می خوردی تا کمی آروم بشی و بعدشم یه کم سرما خوردگی  و دکتر و دارو وای که  چقدر خسته کننده و سخت بود گذروندن اون لحظه ها هم برای تو و هم برای من اما خدا رو شکر دیگه رو براه شدی و دیشب بهتر از شبای دیگه خوابیدی امیدوارم که هیچ وقت دیگه یه ...
1 بهمن 1390